امشب، آغوشت نیست، اما!
خیالت را به آغوش میکشم
موهایت را میبویم؛
نوازش صورتت را
با گونه هایم
به هیچ نمیدهم.
امشب اینگونه است!
فردا شب و شبهای دگر را چه کنم !!!؟
تو را چه به فرهاد؟
یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی!!!
تو همین یک وجب دیوار را بردار
من ... باورت ... می کنم .......
لطفــا دوستم نداشته باش !.
از آخریــــــن باری که دوستم داشتند تـــــــا امروز
.
.
.
خیلــی سخــــــــت گذشت
شــایـנ ﺂراҐ تــر مے شـנҐ فقــط ۅ فقـــط…
اگـر مے فهمیــנے،
حرف هایــم بــﮧ همیــכּ راحتــــے ڪـﮧ مے خۅاכּـــے
כּـۅشتـﮧ כּـشـנه اכּــנ !!!
ϰ-†нêmê§ |